امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

بازارچه خیریه مدرسه هدف سال 93

روز سه شنبه 22 بهمن ساعت 9.5 صبح در محل مدرسه هدف با همکاری انجمن اولیاومربیان و خانواده های دانش اموزان ،بازارچه خیریه برگزار شد امیرعلی جون هم به اتفاق دوستاش در جشن شرکت کردند ابتدا صف بستند و بعد از کمی صحبتهای آقای مدیر ،گروه موسیقی با وسایل و آلات موسیقی شان بسیار زیبا و قشنگ ،خواندند و نواختند سپس به اتفاق سایر شرکت کنندگان در جشن برای خرید به سمت بازارچه حمله ور شدند امیرعلی هم به تبع سایرین به سمت میز اول شیرجه رفت خیلی باحال بود چون دانش اموزان بزرگتر خیلی با عجله و شتاب زده به سمت میزهای غذا حرکت کردند ،امیرعلی و دوستانش هم بدون اینکه کتوجه بشن اونا برای چی می دوند ،انها هم شتابان خودشون را به می...
23 بهمن 1393

شرکت در جشن تشويق فرزندان ممتاز اعضاهیات علمی دانشگاه مازندران

در آستانه ي فرا رسيدن بهار انقلاب اسلامي و در شب ميلاد يازدهمين اختر تابناك امامت و ولايت – حضرت امام حسن عسكري(ع) –  بيست و چهارمين دوره ي جشن تشويق فرزندان ممتاز كاركنان ( اعضاي هيات علمي و كارمندان ) دانشگاه مازندران با حضور مسئولان دانشگاهي، دانش آموزان و دانشجويان ممتاز و خانواده هاي آنان  در سالن ورزشي شهيد طالبي سازمان مركزي دانشگاه برگزار  شد. من ساعت 3 از مدرسه رسیدم بعداز کمی استراحت و انجام دادن تکلیف زبان ، بهمراه مامان جون و امیرعلی جون به سمت محل برگزاری جشن حرکت کردیم حدودا ساعت 4و نیم بود که به سالن رسیدیم تقریبا سالن از جمعیت پر شده بود من لوح تقدیر و کارت هدیه و روزنامه اسام...
15 بهمن 1393

کاندیدا شدن برای شورای کلاس

یک روز امیرعلی جون با شتاب و عجله خودشو به مامان جون رسوند و گفت : من فردا باید با کت و شلوار برم مدرسه مامانم گفت : آخه کت شلوار برای مراسم رسمی ست نه برای مدرسه گفت : من کاندیدای شورای کلاسمون  هستم باید تبلیغات و سخنرانی کنم خیلی مهمه که لباسم رسمی باشه  وقتی دید مامان حرفاشو قبول نمی کنه گفت : خانم معلمون گفته، باید فردا ما با کت و شلوار بیایم مدرسه وگرنه ما رو دعوا می کنه خلاصه فردا صبح با کت و شلوار مشکی ، شیک و پیک رفت مدرسه ظاهرا بنده خدا درست گفته بود چون خانم معلم هم حرفهاشو تائید کرد البته بدون جمله "ما رو دعوا می کنه"   گفته بودند" اگه داشتین بپوشین بهتره" ...
14 بهمن 1393

تولد هفت سالگی امیرعلی جان

امسال ماه تولدم مصادف شد با جراحی مامان جون خیلی روزهای سخت و بدی بود مخصوصا اینکه یک شب مامانی بیمارستان بستری شد عملش دو ساعت طول کشید واقعا روزهای بدی را گذروندیم  بیشتر از اینکه مامان ،درد می کشید ما ناراحت می شدیم مخصوصا اینکه همیشه مامان رو شاد و خندان دیده بودیم یکدفعه با سرو گوش باند پیچی شده همراه با سرگیجه و دو بینی دیدیمش ،خیلی بهم ریختیم اما (داخل پرانتز بهتون بگم از اینکه هروقت از مدرسه می اومدیم مامان رو خونه می دیدیم خیلی خیلی خوشحال بودیم توی دلمون) اما بعد از حدودا ده روز که باند دور سر مامان جون باز شد و تونست ازجاش پاشه و آروم آروم کارهاشو انجام بده به فکر مهمونی تول...
9 بهمن 1393
1